ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

سفرنامه گرمسار....

 .... پسر خوش سفرم .... دوشنبه گذشته یعنی 12 آبان مصادف بود با روز تاسوعای حسینی و با عاشورا دوروز تعطیل بود واسه همین تصمیم گرفتیم بریم گرمسار خونه خاله جون الناز .... روز دوشنبه صبح  تاسوعا ساعت 8:10 از مشهد با عمو حسین و پدرجون اینا راه افتادیم بسمت گرمسار.... ساعت حدود 10 تو یه مجتمع رفاهی واسه صبونه نگه داشتیم سمت نیشابور که یه هیات اونجا بود و شما خیلی واست جالب بود این موضوع.... بعد راه افتادیم دوباره و بین راه چندین بار دیگه واسه استراحت نگه داشتیم و شما طبق معمول بقیه سفرا خیلی آروم بودی و اصلا اذیت نکردی .... ساعت 8:30 رسیدیم خونه خاله جون الناز و تا عمو میثم اومد تو از خوش...
21 آبان 1393

جدیدترین شیرین کاریا ....

.... الهی فدات شم عروسکم .... پسر فرشته ها مدتیه که یاد گرفتی صلوات بفرستی و با اون زبون شیرینت میگی ... اللهم صلا محمد وآل محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) یکی از بازیایی که دوست داری با من انجام بدی خاله بازیه ... تا میشینیم کنار هم میگی بیا حونمون ... من مثلا در میزنم و شما با خنده میگی بفمایین تو ... من میام داخل و شما واسم مثلا چای و شکلات و میوه و غذا میاری و .... گل گلم شبا وقتی میخوایم بریم بخوابیم میدویی بابا حمیدو می بوسی و میگی شب خیر (شب بخیر) بعد با هم میریم رو تخت و شما مدتی بازی میکنی و گاهی منو میترسونی و میگی پیسی بیا مامانمو بحور (پیشی بیا مامانمو بخور) ... باز خودت میگی نه بی...
11 آبان 1393

ماشین بزرگ (اتواوس)...

....گل پسرم ....  5 شنبه عصر با خاله جون المیرا رفتیم برای خرید بارونی و کفش واسه من و قبل رفتنمون بابا جون حمید از من قول گرفتن که اینبار فقط میری واسه خودت خرید میکنی ... ارمیا به اندازه کافی داره و وقتتو واسه خرید ارمیا نذار لطفا من و شما و خاله جون رفتیم ستا سنتر و شروع کردیم به گشتن مغازه ها .... جنابعالی هم ازونجایی که همیشه واسه شما رفتیم خرید !!!! تا مغازه لباس فروشی میدیدی میرفتی تو مغازه می ایستادی و شروع میکردی به نگاه کردن من و خاله که یعنی بیاین داخل .... بنده هم صدات میزدم که بیا بیرون.... رفتیم واسه خرید بارونی من و تا پوشیدمش واسه پرو شما گفتی حشیگله (خشکله ) بعدم پرسیدی حودته (واسه...
10 آبان 1393

عقد فرزانه جون ....

.... عزیزکم .... روز جمعه 93/08/02  صبح فرزانه جونو تو حرم عقد کردن و مراسم عقد محضرشون بعداز ظهر تو محضر انجام شد و بعد هم رستوران  و .... ساعت 7 من و شما و بابا جون حمید که تازه از پروژه سرخس رسیده بود آماده شدیم و رفتیم گل فروشی و گلیو که شب قبلش من سفارش داده بودمو گرفتیم و رفتیم سمت محضر . محضر قشنگی بود و همه واسه اینکه شاهد عقد فرزانه جون و علی آقا باشن اومده بودن و مراسم خیلی قشنگ برگزار شد انشالله که خوشبخت بشن . شمام حسابی آتیش سوزوندی و کلی خوش تیپ شده بودی ... بعد رفتیم رستوران که فضای بیرونی رستوران خیلی قشنگ بود و یه محوطه باز داشت که یه استخر بزرگ و پر نور وسطش بود و شما بچه ها اون...
3 آبان 1393
1